سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شعری از سعید بابایی - از ...






درباره نویسنده
شعری از سعید بابایی - از ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شعری از سعید بابایی - از ...

آمار بازدید
بازدید کل :19681
بازدید امروز : 6
 RSS 

عمر در سال هفت از عمر من
به پایان رسید که
پدرم
شیشه ها را شکست و من از خانه گریختم

چندان تو نیستی که من تو
را می خوانم من تو را می جویم

و هنوز به کوچه کسی نیست
که مرا برای ضیافت چشمان تو به خانه برد

که سیاهی شام باشد. که
سیاهی طعام باشد.

هرگز عذر مرا به دلت راه
ندادی که من تو را دوستم، که من تو را دوست دارم

گهواره ام را دوباره در
آفتاب در کنار درخت انگور بیانداز

وقت سلام توست. در وقت
سلام تو خانه ی من حجاب جلال دارد

آسمان است. ابری است.
خاکستری است.

آسمان تا صبح سپیده ی من
به هنگامی که من جامه ی دیروزم را بر تن کنم که مبتلا به تو باشم. من مبتلا به تو
هستم ...

نه ریگ روان بودم نه آب
زلال شکایت به تو بردم و تو خاموش در هفت بستر زلال شب آرمیدی

پرنده از هوا می ترسد.
نان از سفره می ترسد. رگ های من برای طاقت عشق پیر شده بودند

دست تو کو تا من دیگر
تمامی فقر رفیقانم را ندانم.

باران در غیبت تو فرصتی
است فرعی که یخ آب شود ...

مرا که ترسم توبه کنم و
در توبه نام تو را، دست تو را، چشم تو را توبه کنم ...


سعید بابایی (دبیر ادبیات کنکور مشهد)



نویسنده » از ... . ساعت 6:40 عصر روز جمعه 88 اردیبهشت 4